چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست/سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید/تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست/که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب/بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود/رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من/خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم/گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند/که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب/که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند/فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
#حافظ
غزل شماره ۲۲
9 امتیاز + /
0 امتیاز - 1391/11/09 - 16:08 در
شعر و داستان